روح و عشق هر دو در یک زمان موجود شدند و از مکون در ظهور امدند ، روح را بر عشق آمیزشی پدید آمد و عشق را با روح آویزشی ظاهر شد ، چون روح به خاصیت در عشق آویخت ،عشق از لطافت بدو آمیخت . به قوت آن آویزش و آمیزش میان ایشان اتحاد پدید آمد، ندنانم که عشق صفت شد و روح ذات ، یا عشق ذات شد و روح صفت . حاصل هر دو یکی شدند . چون تابش جمال معشوق از اول دلربانی پدید آمد ،عشق با روح بر گفت و شنید آمد ، چون یکی به باد نسبت داشت و دیگری به آتش ،باد آتش می افروخت و آتش مرا ورا میسوخت ، حاصل آتش غالب شد و هوا مغلوب بماند و آیه لا بتقی و لا تذر بر وجود خواند . عشق غالب شده ی چون به پرتو از معشوق رسید مغلوب شد به این سبب نتوان دانست که عشق با عاشق ساخته تر از آن بود که با معشوق ، زیرا که عشق بر عاشق امیر است اما در قبضه ی اقتدار معشوق اسیر است
در قبضه ی قدرتت اسیرم دانم چون نیست پدیدای پسر درمانم
عشق تو امیرست کنون بر جانم بیچاره شدم منتظر فرمانم
در حال مغلوبی روا بود که عاشق را پروای رفتن به در معشوق نبود اگر چه داند که معشوق از کمال جلال به نزد او نیاید و این از ان بود که از مغلوبی او را در خود یابد و این حال به دشواری دست دهد از انکه عکس معشوق در ایینه مصفای دل دائم الحضور بود